سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























..:: Welcome ::..


     
تا اینکه عملی یادم آمد، که مردی را به خاطر بدهکاری در خیابان می زدند و او مؤمن بود و من بدهکاری او را دادم و از دست مردم او را نجات دادم ، آن را عرض کردم . خداوند به خاطر این عمل خالص همه اعمالم را قبول و مرا به بهشت (برزخ ) داخل نمود.


پنجاه ایستگاه بازرسی
امام صادق)علیه السلام ) فرمود: هرگاه یکی از شما حاجتی از خدا خواست که حتما برآورده گردد، باید دل به خدا ببندد و از مردم ناامید شود، و امید جز خدا نداشته باشد، وقتی که خداوند قلب مؤ من را چنین دید، قطعا حاجت او را - اگر از خدا طلبید - بر می آورد، قبل از آنکه به حساب و باز خواست خداوند در قیامت کشیده شوید خود را به حساب بکشید چرا که در روز قیامت پنجاه ایستگاه (بازرسی ) است که توقف در هر ایستگاه ، مدت هزار سال است ، سپس آیه 5 سوره سجده را خواند:(ثم یعرج الیه من یوم کان مقداره خمسین الف سنه مما تعدون(جبرئیل و فرشتگان به سوی خدا عروج می کنند، در روز )قیامت) که اندازه آن ، پنجاه هزار سال از آنچه می شمارید (از سالهای دنیا باشد).

تسلیم اراده خدا
عده ای به محضر امام باقر علیه السلام رسیدند و دیدند که یکی از فرزندان او بیمار شده است و امام علیه السلام ناراحت و اندوهگین است . با خود گفتند: اگر این کودک از دنیا برود می ترسیم امام علیه السلام را آن گونه ببینیم که نمی خواهیم در آن حال باشد. چیزی نگذشت که صدای شیون اهل خانه بلند شد و فرزند امام علیه السلام از دنیا رفت . آنگاه حضرت نزد آنها آمد در حالیکه چهره او شاد بود و ناراحتی های قبل از سیمای او بر طرف شده بود. آنها به امام علیه السلام عرض کردند: فدایت شویم ما ترس آن داشتیم که با مرگ فرزند حالتی پیدا کنید که ما هم بخاطر اندوه شما غمگین شویم . حضرت به آنها فرمود: ما می خواهیم کسی را که دوست داریم بسلامت باشد و ما راحت باشیم اما وقتی امر الهی فرا رسد تسلیم اراده خداوند هستیم.
قصه های تربیتی چهارده معصوم (علیهم السلام) / محمد رضا اکبری

وقایعی از عالم مردگان
عصمت الله جزائری شاگرد مقرب علامه مجلسی گوید: من با استادم مجلسی قرار گذاشتم هر کدام زودتر از دنیا برویم به خواب دیگری بیائیم تا بعضی قضایا منکشف شود. بعد از اینکه استادم از دنیا رفت بعد از هفت روز که مراسم فاتحه تمام شد، این معاهده به یادم آمد و رفتم سر قبر علامه مجلسی ، قدری قرآن خواندم و گریه کردم و مرا خواب ربود و در عالم رؤیا استاد را با لباس زیبا دیدم که گویا از میان قبر بیرون شده .! فهمیدم او مرده است و انگشت ابهام او را گرفتم و گفتم : وعده که دادی وفا کن و قضایای قبل از مردن و بعد از مردن را برایم تعریف کن . فرمود: چون مریض شدم و مرض بحدی رسید که طاقت نداشتم ، گفتم : خدایا دیگر طاقت ندارم و به رحمت خود فرجی برایم کن . در حال مناجات دیدم شخص جلیلی (فرشته ) آمد به بالین من و نزد پایم نشست و حالم را پرسید و من شکوه خود را گفتم ، آن ملک دستش را گذاشت به انگشت پاهایم و گفت : آرام شدی ؟ گفتم : آری ، همینطور دست را یواش یواش به طرف سینه بالا می کشید و دردم آرام می گرفت ، چون به سینه ام رسید، جسد من افتاد روی زمین و روحم در گوشه ای به جسدم نظر می کرد. اقارب و دوستان و همسایگان آمدند و اطراف جسد من گریه می کردند و ناله می زدند، روحم به آنها می گفت : من ناراحت نیستم من حالم خوب است چرا گریه می کنید، کسی حرفم را نمی شنید. بعد آمدند جنازه را بردند غسل و کفن و نماز بجای آوردند و جسدم را درون قبر گذاشتند، ناگاه منادی ندا کرد ای بنده من ، محمد باقر برای امروز چه مهیا کردی ؟ من آنچه از نماز و روزه و موعظه و کتاب و... را شمردم ، مورد قبول نشد، تا اینکه عملی یادم آمد، که مردی را به خاطر بدهکاری در خیابان می زدند و او مؤمن بود و من بدهکاری او را دادم و از دست مردم او را نجات دادم ، آن را عرض کردم . خداوند به خاطر این عمل خالص همه اعمالم را قبول و مرا به بهشت (برزخ ) داخل نمود.
یکصد موضوع 500 داستان / سید علی اکبر صداقت

فرشته مرگ
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: در شب معراج ، خداوند مرا به آسمانها سیر می داد، در آسمان فرشته ای را دیدم که لوحی از نور در دستش ‍ بود، و آنچنان به آن توجه داشت که به جانب راست و چپ نگاه نمی کرد و مانند شخص غمگین ، در خود فرو رفته بود، به جبرئیل گفتم : این فرشته کیست ؟ گفت : این فرشته مرگ (عزرائیل ) است که به قبض روحها اشتغال دارد گفتم : مرا نزد او ببر، تا با او سخن بگویم ، جبرئیل مرا نزدش برد، به او گفتم : ای فرشته مرگ آیا هر کسی که مرده یا در آینده می میرد روح او را تو قبض ‍ کرده ای و یا قبض می کنی ؟ گفت : آری ، گفتم : خودت نزد آنها حاضر می شوی ؟ گفت : آری خداوند همه دنیا را همچنان در تحت اختیار و تسلط من قرار داد، همچون پولی که در دست شخصی باشد، و آن شخص ، آن پول را در دستش هرگونه که بخواهد جابجا نماید. هیچ خانه ای در دنیا نیست مگر اینکه در هر روز پنج بار به آن خانه سر می زنم ، وقتی که گریه خویشان مرده را می شنوم به آنها می گویم : گریه نکنید من باز مکرر به سوی شما می آیم تا همه شما را از این دنیا ببرم.
یکصد موضوع 500 داستان / سید علی اکبر صداقت


نوشته شده در جمعه 88/4/5ساعت 6:28 عصر به قلم MeysaM دیدگاه شما ( ) |


Design By : MeysaM