سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























..:: Welcome ::..

    

شب که روشن می­شود آبی­ترین فانوس­ها

یاد چشمان تو می­افتم در اقیانوس­ها

قرن­ها بیهوده می­گردم، نمی­یابم تو را

از تو نامی نیست در خمیازه­ی قاموس­ها

با کدامین شعله رقصیدم؟ که بی تو سال‌هاست

بال می­گیرند از خاکسترم ققنوس­ها

مهربان من! به اشراق نگاه شرقی­ات

کی رهایم می­کنی از حلقة کابوس­ها؟

کی به گلبانگ اذان تو شعور شعرها

لال خواهد شد زبان بسته­ی ناقوس­ها؟

در مبارکباد یک آیینه می­آیی و من

دست برمی­دارم از دامان این مایوس­ها.


نوشته شده در پنج شنبه 87/8/9ساعت 5:31 عصر به قلم MeysaM دیدگاه شما ( ) |


Design By : MeysaM