..:: Welcome ::..
سی دی مجموعه مدرسه موش ها را می گیرم.می گذارم ببیند.نگاه نمی کند.می رود سراغ کارش.شب کتاب تن تن در جهنم را برایش می خوانم.به صفحه دوم نرسیده حواسش پرت می شود.می رود سراغ عروسکش"میمبا"...ادعا می کند میمبا گاز می گیرد...خودم از حرص تا صبح تن تن می خوانم و مدرسه موشها نگاه می کنم. صدایم می کند.انقدر بلند که سه تا همسایه آنطرف تر می شنوند.پشت سرش ایستاده ام . جواب میدهم و بر میگردد می گوید:" اه "،یعنی تو اینجایی؟...ریسه می رود.من همه این وقت ها را دوست دارم... ©وبلاگ کامران نجف زاده
صبح شکلات می خواهد،نمی دهم.گریه می کند.توی دلم می گویم نمی دهم...این به تلافی تمام آن تن تن هایی که خواندم و گوش نکردی ...تلافی تمام آن مدرسه موش ها که با هزار مصیبت جور کردم و ندیدی...به تلافی آن روز که رفتی بغل غریبه و گفتم به موتور دست نزن و زدی.
به تلافی تمام آن حرف هایی که شنیده بودم هر نسلی دغدغه های خودش را دارد.نمی شود آرزوهایش را چپاند روی نیم وجب جا ،خبر دار بایستد.
Design By : MeysaM |